دل زارى که من دارم

نداند رسم یارى، بى وفا یارى که من دارم
به آزار دلم کو شد، دلازارى که من دارم
وگر دل را به صد خوارى رهانم از گرفتارى
دلازارى دگر جوید، دلِ زارى که من دارم
به خاک من نیفتد سایۀ سرو بلند او
ببین کوتاهىِ بختِ نگونسازى که من دارم



برای خواندن بقیه شعر به ادامه مطلب بروید.

نداند رسم یارى، بى وفا یارى که من دارم
به آزار دلم کو شد، دلازارى که من دارم
وگر دل را به صد خوارى رهانم از گرفتارى
دلازارى دگر جوید، دلِ زارى که من دارم
به خاک من نیفتد سایۀ سرو بلند او
ببین کوتاهىِ بختِ نگونسازى که من دارم
گهى خارى کشم از پا، گهى دستى زنم بر سر
به کوى دل فریبان، این بُوَد کارى که من دارم
دلِ رنجورِ من از سینه هردم مى رود سویى
ز بستر مى گریزد طفلِ بیمارى که من دارم
ز پند همنشین، درد جگر سوزم فزون تر شد
هلاکم مى کند آخر،پرستارى که من دارم
"رهى" آن مه به سوى من، به چشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف، خریدارى که من دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد